چند شب پیش داشتم شام میخوردم پسر از آشپزخونه از باباش یه کم آب گرفته بود یکهو یخ کردم یواش آمده بود پشت سرم ریخت و ریخت توی لباسم.
دیشب میخواست بخوابه بهش میگم بگو مامان با جیغ و خنده ده بار گفت بابا.
یه شاخه بامبو داریم پدر زبون بسته رو در آورده بهش پیاز میده و دوغ
روی میزها آب می ریزه بعد خودش دستمال می کشه و مثل کرم میزنه به صورتش.