من امروز خیلی روز بدی برام بود. هنوز از ظهر حالم جا نیومده . خونه مادرشوهرم با خواهرشوهرم دعوامون شد فحشو فحش کاری. شوهر اون یکی خواهرشوهرم هم شروع کرد فحش دادن به من از اون طرفداری میکرد. دعوا رو خودشون شروع کردن با یه شوخی زشت. خواهرشوهرم رد شد زد پس سرم. الکی شوخی شوخی. و اینکه من هیچوقت شوخی ندارم احترام گذاشتم بهش. شوهرمم پشتم درومد ..... دلم میخواد یه کاری کنم. خسته شدم از این همه بی احترامی دیدن. دلم میخواد گریه کنم. اشکم نمیاد. هرچی هم گفتن من جوابشونو دادم میگفتم خودتیو همه کست. ولی همش دعوا راه میندازن با من. بعدشم میگن این با همه مشکل داره. کاش میتونستم برگردم به عقب. این ازدواجو نمیخواستم.