سلام عزیزم نتم تموم شده شوهرمم نمیخره میگه اینجوربیشتربه فکرزندگیمونیم😐الانم باشارژخودم اومدم هیچی رفتیم تشیح جنازه عمه مادرشوهرم دیگه هم اصلاحرف خونه بابامونزددیروزفقط خواسیم یه سربریم خونه خودمون یکم استراحت کنیم چون شبافقط براخواب میومدیم خونه وازصبح خونه عمهه بودیم که خودش گفت خونه بابات نزدیکتره بربم اونجارفتیم یکم موندیم ورفتیم خونه عمهه بازامروزم زنگ زدحرف زدیم دیشبم بغلم کردگفت همیشه خودت بدوبیاپیشم دیدی زنداییم رفت دست داییموگرفت منم گفتم نمیخوام ازت ناراحتم گفت چرا دیگه حرف زدیم حل شدتواون مجلسم بااینکه همشون بدشون میادمردابچه هاشونوپیش خودشون بگیرن وهرجامیرن اول زنشونو ببرن واینکاروزن ذلیلی میدونن هرجامیرف منولاخودش میبرددخترمم زیادمیگرفت که اذیت نشم بعدزندایی بزرگش برگشت سرناهاربه من گفت تودستت میره دخترتودادی باباش راحت ناهارتومیخوری من دستم نمیره منم گفتم اتفاقاتوبیشتردستت میره الان اینجورمیگی بعدظهرش داشتیم میرتیم سرخاک که دایی بزرگش رفت خودش بایه عده سرخاک زنشونبردولی من شوهرم اومددنبالم بردگذاشت توماشین بعدباماشین اومددرخونشون اگه کسی هستوسوارکنه که زنداییشم سوارشدگفت دیدی تودستت میره من دستم نمیره😐بعدمادرشوهرمم به زنداداشش گفت ول کن همینجورخوبه منم پرسشی گفتم چییی اینکه زنشوول کنه بره خوبه؟😕جلوشوهرم میگفتن این حرفارو😕دیگه شب توسالن غذاخوریه دخترمونونگرفت تازه صداش کردم ببینم میریم یانه باعصبانیت پیش چندتاازمهموناگفت چیه؟بشسن دیگه؟خودمونیافعلابشینید؟😔اونام گفتن حیلی اومده ورفته خسته شده براهمینه که عصبیه؟بهش گفتتم چراباعصبانیدصداتوبردی بالاباهات قهرم گفت بخدااصلاانقداومدم ورفتم پاهام داره میشکنه خسته ام هستم اصلانمیدونم چطورباهات حرف زدم ولی تاز
معذرتخواهی نکردنبخشیدمش😶
خلاصه خیلی حرف زدم ببخش اگه نتونستم بیام سایت حلال کن ممنون که یادم بودی فعلاخدافظ😘😘😘😘