از بچ گی پیش اون بزرگ شدم ، ۲۱سالمه
حالا بیماره،حالش خیلی بده
چیکارکنم؟
بچه کوچیک دارم اگه برم پیش مامان ، میترسم اگه آنفلوانزا یا سرماخوردگی باشه بگیره
خیلی وابستس پیش کسی هم نمیمونه بزارمش
حالم خیلی بده
دیشب تا صبح گریه کردم
عموهام میان سر میزنن ولی یکسره پیشش نیستن
نمیتونه برای خودش غذا داغ کنه
ولی موقع غذا میان داغ میکنن
فقط چون کل روز پیشش نیستن دارو زیاد میخوده
خیییلی فراموشکار شده،دراصل کمی الزایمر گرفته
دیشب سه تا فشار خورده حالش خیلییی بد شده بود
چیکار کنم
دارم دق میکنم
میترسم برای بچم
دارم دق میکنم برای مادرم
تو فکر پرستارن ولی کی عملی بشه خدامیدونه
دیشب با عموم جروبحث کردم که دکتر بیارین بالاسرش،اخرین بار سه روز پیش بردنش و علائمش فرق میکرد
حالا میگم ببرید دوباره گوش نمیده،میگه اینا دکتر نیستن ادم کشن
از طرفی بدن مادرم ضعیفه ، طاقت داروی جدید نداره
کلللی اصرار کردم دکتر بیارید ببیندش ، البته بادکتر در تماسن ولی فایده نداره باید بیاد ببینه نمیتونه از جاشم پاشه،حالا امروز زنگ زدن دکتر عمومی خانوادگیمون گفته امروز اصلا نمیتونم.
حالا تا ببینم فردا اگه زنگ نزنن بیاد ، مجبورم خودم بزنگم بیاد.
البته اگه به حرف من باشه و تلفنی بیاد.
از طرفی همشون سرزنشم میکنن که تو نوه ای ما بچه ش هستیم ، دایه مهربون تر نشو ، فکر میکنن دارم خودنمایی میکنم ولی دلم آتیشه ، هیشکدومشون مثل من داغون نیستن،میترسم بزنگم دکتر بیاد بالاسرش دوباره بهم فحش بدن،اخه منو بچه میدونن همه شون.ازشون متنفرم ، فقط فکر زن و بچه ی خودشونن.