خیلی دلم گرفته من شوهرم تک پسره و6تاخواهرداره البته ی برادرناتنی هم داشته ک چندساله فوت شده هممون توی ی ساختمون زندگی میکنیم یعنی ی سه جهارسالی بخاطر درسوکارشوهرم مجبورشدیم بریم ی شهردیگه ک بعددوباره برگشتیم شهرخودمون ی سالو خورده ایه ک برگشتیم ازوقتی برگشتیم جاری من که ی زنه بزرگیه حدودا24سال ازمن بزرگتره ب دروغ ی حرفایی پشت سرم میزنه
اتفاقا همینوبهش گفتم بعدمیگه میدونی چیه من اگه حق باایناهم نباشه طرفشونومیگیرم چون یتیمن میگم خوب دا ...
بگو به درک ! نوه تون یتیمه مگه زنیکه هم یتیمه! بگو این همه سال از بر شما خوردن الان من اومدم چشم نداره منو ببینه! بگو این دروغ میگه منم بگم خوبه! مثلن بگم این ج ن دس دیدمش با یه مردی!!! والاع
نمیشه بقران خیلی خستم دیشب چون خونمون دیواراش نازکه داشتم نیشنیدم زنگ زده ب مادرشوهرم داشت بهش میگف ...
اتفاقا منم درگیر همین مشکل وادمای پستی ام برادرشوهر کثافتم عین خاله زنکا میمونه زن هرزه وبیشعورش با اون یکی جاری تحفه ام پارسال برنامه چیده بودن ابروی خواهر شوهر مطلقه رو ببرن مادر وخواهرای شوهرم باهاشون قطع رابطه کردن وگفتن دیگه حق ندارین بیاین خونه ما البته زناشونو گفتن حالا این مردکه الدنگ اومده هی گه میخوره ومن رو مقصر جلوه میده ومیگه که فلانی مقصرهتف به شرفش خدا ازشون نگذره فقط میخوان عقده گشایی کنن
به نظرم اگه خودت نمیتونی جلوش وایسی شوهرت و واسطه کن باهاشون محکم حرف بزنه که مگه من زنمو از سر راه اوردم اگه ادامه دادن چند روز برو خونه بابات تا حساب کار دستشون بیاد