خیلی دلم گرفته من شوهرم تک پسره و6تاخواهرداره البته ی برادرناتنی هم داشته ک چندساله فوت شده هممون توی ی ساختمون زندگی میکنیم یعنی ی سه جهارسالی بخاطر درسوکارشوهرم مجبورشدیم بریم ی شهردیگه ک بعددوباره برگشتیم شهرخودمون ی سالو خورده ایه ک برگشتیم ازوقتی برگشتیم جاری من که ی زنه بزرگیه حدودا24سال ازمن بزرگتره ب دروغ ی حرفایی پشت سرم میزنه
چه حرفایی مثلا ...
نشد روزی من برم خونه مادرشوهرم و این زن ودخترش ک هم سن من هست تیکه بارم نکنن مثلا میگه شما بدبختین ک اومدین خونه پدرشوهرزندگی میکنید یادخترش میگه خداروشکر فلانی شوهرشو گذاشت سرکار پارسال همین موقع هابود ک دخترش حدودا25سالشه پسر ی سالمو4تاسیلی زد منم بچموبغل کردم اوردمش اینورهیچی نگفتم
چه حرفایی؟
عزیزم چه حرفایی؟؟؟
جاری تون همون همسر برادر ناتنی تونه که فوت شده
بعد رفتن ب پدرشوهرم گفتن ک من ب دخترش گفتم هوی هوی بچمونزن درصورتی ک من بهش هبچی نگفتم خواهرای شوهرمم شاهدبودن
لانت به حرف و حدیثا
انقدر بغض دارم‌امشب
شوهرم بخاطر همین حرف و حدیثای مزخرف میخواست جلو جمع منو بزنه
فحش خواهر و مادر و پدر میداد بهم
من ماتم برده بود واقعا نمیدونم چطوری زندگی کنم ازین ببعد
خوب جاریت مگه خودش با مادرشوهرت زندگی نمیکنه؟
بعد جاریم رفته ب خواهرشوهرم گفته من توی راه پله میبینمش تف میکنم بهش حالا من میبینمش روی راه پله نگاشم نمیکنم
میشه بپرسم اهل کدوم شهرین؟؟
یامن راه پله رومیشورم چندروز پیش رفته مادرشوهرمواورده ببین اشغالاروریخته درخونه من خداشاهد من اصلا همچین کاری نکردم
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
36 ثانیه پیش
36 ثانیه پیش
36 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
