اوایل که نامزد کرده بودیم میگفت هر چی تو بگی....تابامن حرف نمیزد حتی غذاشو نمیخورد هرچی از اشناییمون گذشت کم کم بی علاقه شد نسبت به اوایل در پایان یکروز چون خیلی افسرده شده بود ماریجوانا کشید منم تمامش کردم ماباهم رابطه .ج.ن.س.ی نداشتیم نمیدونم چرا کم کم بی علاقه شد البته پدرم اصلا ازش خوشش نمیامد چون یک پاشو ازدست داده بود .خلاصه من نمیدونم چرا بهش محبت کردم انقدر پرو شد که فکر کرد هرکاری بکنه باید قبولش کنم