😕بچه بودم شاید کلاس چهارم .شب نزدیکای ساع ۲ شب پاشدم برم دسشویی😕😟😟😁 گفتم مامان میشه باهام بیای
خلاصه بلند شدم که برم دیدم یه سایه افتاده رو
دیوار نقشش یه جوری بود شبیه ب هیولا 🤣🤣
گفتم مامان ی چیزی رو دیوار حیاطه خیلی گندس 😟😟
مامانم اومد دوتا لامپ اضافی حیاط روشن کرد
میبینم چفیه بابامه (میبنده ب کمرش )😂😂😂 گره بارونش کرده که باد نبرتش 😂مامانم که اعصابش خورد شد زد پس کلم گفت بیا برو برو دسشویی نصفه شبی ترسوندیم