دیروز رفتم شیرینی فروشی منم یک خانم حساس همون موقع خواستم برای ئسرم کیک مربایی بخرم موبایلم زنگ زد دقت نکردم خانمه بدون دستکش شیرینی گذاشت تو جعبه اومدم بیرون یک لحظه گفتم وای دستکش نداشت ئسرمم گریه بده شیرینی بخورم با دل چرکین دو تا گذاشتم بخوره بقیه رو بریزم تر از انفولانزا یک وقت نگیره
یبار برا من بدون دستش شیزینی گذاشتن گفتم اینجا باشه الان میام رفتم مسئول بهداشتو اوردم گفتم یکی دیگه هم بده بازم بدون دستکش گذاشت و جریمش کردن و پلمپ کردن مغازشو
هوایی که نفس میکشید هم احتمال قوی توش ویروس آنفلوآنزا هست
روزی دختری خواهم داشت شبیه خودم باچشمهایی درشت که همه ی دنیا را زیبا میبیند عاشقانه زندگی میکند، تنفر برایش بی معناست، مهربانی را یادش میدهم، اعتماد راهم...یادش میدهم همه دنیایش را با مادرش قسمت کند، حتی خطاهایش را،آن وقت هیچ وقت تنها نمی ماند ...نمیگویم دخترم بترس ازمردها می گویم بترس ازگرگها، مردهاکه گرگ نیستند، پدرت فرشته ای است که روزی خدا او را فرستاد و روح تنهای مرا لمس کرد و نگذاشت ، تنهابمانم....روزی دختری خواهم داشت شبیه خودم اما بسیار قوی تر، بسیار بخشنده تر، بسیار مهربان تر و بسیار صبور تر...