۱۴ ساله بودم که یه شب خواب دیدم تو بیابون گم شدم و مردی بلند قد با لباس عربی جلوم بود که پشتش به من بود و صورتش رو نمی دیدم اما از پشت سر دوتا چشم سبز رنگ داشت که مثل چراغ پر نور بود و می درخشید .ازش ترسیدم و فرار کردم اینقدر دویدم تا رسیدم به یه کوچه و چندتا خونه تو یکی از خونه ها عروسی بود و درش باز بود منم رفتم تو و رفتمطبقه بالا قایم شدم همون موقع یه پسر اومد تو اتاق که با دیدنش آرامش عجیبی گرفتم خیلی زیبا بود و آروممن انگار سالهاست می شناسمش و مطمئن بودم بهم آسیب نمی زنه یهو نگاهم افتاد به پنجره اتاق دیدم اون موجود تو بالکن ایستاده و همونجور پشتش به منه وحشت کردم اومدم فرار کنم ولی پسره نذاشت بهم گفت از اون نترس با تو کاری نداره اسمش ظهاره اون خلق شده تا مراقبت باشه و خواسته هاتو براورده کنه هر چی می خوای از اون بخواه بهت میده