2737
2734


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

اونا اومدن خونمون خواستگاری 

خودشو مامانش. ازش بدم اومد. :/

به طور غریبی دنیا داره پر میشه از آدمهایی که کنترلی روی رفتار و زندگی خودشون ندارن، ولی شدیداً اصرار دارن رفتار و زندگی دیگران رو کنترل کنن.
2728
2738

اولین قرار که رفتم خیابون خالی بود فقط چند نفر بودن که نمیشناختن...وقتی با موتور پسرداییش اومد پیاده شد از دور و اومد پیش من قلبم تند تند میزد دستمو اولش نگرفت جون ممکن بود فامیلام ببینن چون همونورا بودن

یدفعه گفتم دستتو بده کراشت توی دستم

خودش بعدا بهم میگفت جرا اینقدر استرس داشتی عزیزم دستت میلرزید...محکم بغلش کردم جوری که هوا نمونه❤️دیکه بقیه جزئیاتو نگم دیگه...

بار دومم فرداش همین بود

بار سوم دستم خوب بود ولی لبم میلرزید😐بار چهارم عجله بود همچی مشخص نشد ولی قلبمم تند تند میزد از راه دور اومده و فقط دو دقیقه وقت داشت که توی دو دقیقه لبمو💋اینجوری بعدش سریع رفتم خونه

با یک بنده خدا قرار گذاشتیم پاییز بود  بارون میومد بعد رفتیم تو یک کافی شاپ کاپو چینو سفارش دادیم دیدم آب جوش آورد با این کاپو جینو فوریا باید پودرشو بریزی توش هم بزنی  

اینکه دوست داشتنیم تقصیر من نیست خوش شانسیه توئه 😎 یک جذاب مغرور آزاد،  از اونا که تیپهای سنگین و خاصی میزنن 👔ادکلن خاص،سوار ماشین مشکیشون میشن و ساعت 1 شب به بعد تنها تو خیابونا رانندگی میکنن 🚗 در حالی که یه آهنگ خاصو 100 بار گوش میکنن، همونایی که تنها کافه و رستوران میرن... شبا تنهایی قدم می زنن، از دورکه نگاشون میکنی ابروهاشون گره خورده تو هم... همش فکر میکنن، ولی وقتی نزدیک میری و باهاشون صحبت میکنی با نگاه و آرامش خاصی باهات حرف میزنن ! ازاونا که بهترین آدما برا درد و دلن، همونایی که راجبه همه چیز اطلاعات دارن و نگفته می‌فهمن، از اون جذابایی که خیلی سخت اعتماد میکنن ! اگه بهشون دروغ بگی ، سعی نمیکنن ثابت کنن و مچ بگیرن، بلکه...یه لبخند کوچیک با چشای خمار میزنن و آروم پا میشن و میرن...

با دوستامون بودیم من سرم پایین سلام کردم و قایم شدیم بعد منو انداختن تو ماشینش با دوستش و دوستم که زن و شوهرن رفتیم رستوران دخترعمم و شوهرش هم بودن کلا همگی دوستیم باهم من از استرس رفتم کنار شوهر دخترعمم نشستم که روبه روش نشینم دخترا نامردا نقشه کشیدن گفتن بریم دستشویی بعد ک اومدیم سریع نشستن من افتادم رو به رو شوهرم از بس معذب بودم و نگاه در و دیوار کردم گردنم شکست هیچیهم نخوردم بعد مردا پیتزهای اضافی رو اوردن جیبای کاپشن شون روهم پر شانی کردن ما زودتر فرار کردیم بیرون ینی که با اینا نیستیم

بعد حالا شوهرم میگه چقداون شب نگام میکردی گفتم دروغ نکو منکه گردنم شکست  

بافت انواع سیسمونی کیف،سبد،فرشینه،سبدکریر،صندل،زیربشقابی و... تریکو با قیمت مناسب وکیفیت بالا قابل شست وشو
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز