بچه ها من خیلی شدید به مامان و بابا و داداشم وابسته ام( خواهر ندارم)،داداشم دانشجوعه خونس
چهار و خورده ساله ازدواج کردم بچه هم ندارم وقتایی ک شوهرم شبکار یا روزکار بود میرفتم خونشون(خونه مامان بابام) اونجا میموندم بعد ک شوهرم برمیگشت خونه منم برمیگشتم.
چهار روز گذشته ک ندیدمشون احساس میکنم یک ماه گذشته😢 دیشب و امروز خیلی گریه کردم چون دلم تنگ شده فکرای الکی زیاد کردم که مثلا بعد ک بچه دار شم مثل الان نمیتونم هی برم خونشون بمونم، یا داداشم ک بره سربازی من نابود میشم نبینمش، بیست و خورده ای سال هس ک عزیزنازی بار اومدم.( خودم در کنار شوهرم زیاد لوس نیسم ولی در کنار مامان و بابام چرا ....حتی وقتی مثلا با مامانم میریم بیرون خرید میکنیم نایلون خریدمون رو دستم نمیده میگه سنگینه خودم میگیرم دست) با اینکه سنگین نیس! در این حد لوسم. این یه نمونش بود!
خونمون تا دو سه ماه دیگ عوض میشه بعدش دیگ دکتر گفته باید باردار شی نذاری دیرتر شه.بخاطر این بیشتر ناراحتم.
کیا مثل من هسن؟ چیکار کردین ک ب دوری عادت کردین؟
به حرفاتون احتیاج دارم کمکم کنین.
شاید فکر کنین فکرم بچه گونس اما واقعا حرف دلمه😟😟
بیش از اون چیزی ک فکر کنین وابستشونم.
در این حد اصلاااا وابسته شوهرم نیسم.
ببخشید طولانی شد منتظر شنیدن حرفاتون هستم.
ممنون