عروسی عموم بود
من ۴سالم بود اون موقع
یه ببعی 🐑توی حیاط بود که وقتی عروس داماد اومد قربونی کنن
مادر بزرگم فلفل قرمز خشک کرده بود گذاشته بود توی یه سینی بزرگ پشت باغچه ی خونه قایم کرده بود که بچه ها سمتش نرن
من گفتم ببعی بیچاره گرسنه ست برم بهش غذا بدم
هیچ دیگه یه سینی فلفل کردم توی حلق بیچاره
وااای صداش هنوز تو گوشمه 😂آتیشی شده بود
باور کن سر پل صراط میاد یقمو میگیره