قرار بود مالک با فرزانه ازدواج کنه که نادر میاد محلشون شیرینی فروشی میزنه فرزانه رو میبینه عاشقش میشه
ازاونطرف یه چندنفر انقلابی میان مکانیکی مالک قایم شن نادر به ساواک لوشون میده
ساولک مالک و دستگیر میکنه تبعیدش میکنه
بعد فرزانه و نادر باهم ازدواج میکنن افسانه ام با برادر نادر ازدواج میکنه
انقلاب که میشه میفهمن نادر مواد فروشه و با ساواک بوده میان دستگیرش کنن تیر اندازی میشه تیر میخوره به بشکه خونشون اتیش میگیره
نادر فرزانه رو بیرون میاره ولی افسانه و شوهرش توخونه میسوزن
بعد نادر دم ایست بازرسی میاد فرار کنه چپ میکنه
فرزانه ام یه شناسنامه جدید برا خودش جور میکنه اسم خودشو میذاره افسانه
میاد که از مالک انتقام بگیره