از بچگی که زیر کتک پدرمبزرگ شدم مامانم هم با تینکه دوسم داره وای خیلی سرده اصلا محبت مردن بلد نیست توحسرت موندم ییار مدرسه رفتنی پاشه بهم صبحونه بده.فکمیکردم بهتر میشه زندگیم درس خوندم بزرگشدم بازم همین زندکی مزخرفه.تو خونه کلی کمکم مادرم میکنم بازم خیمشه هیچکاری نمیکنی .واس مادرشوهرم مهربونم احترام میزارم وای قدر نمیدونه هیمشه دلمو میشکنع.همیشه فک میکردم بازم خوبه نامزدمو دارم وای اونم تازگیا دلمومیشکنه