افسوس بود و جز افسوس ، چیزی به شب نمی تابید ... هرچشمه ای که می خشکید، از چشم ماه می افتاد ... از روزگار دلگیرم ای کاش رنج آخر داشت ... یوسف اگه برادر داشت کی توی چاه می افتاد ... دل چشمه بود و می جوشید،وقتی خدا واسه مردم ... هر روز یک کوزه رو میشکست ،از تیکه هاش دل می ساخت ... از تیکه تیکه ی قلبم ،هی کوزه ساخت اما ... هی هرشب واسه من ِ تنها ،از خون و خاک گِل می ساخت