بچه ها اینجا شمال شهرا به هم نزدیکه منم یه شهر دیگه عروسی دوستم دعوت بودم، تا شهرمون 1 ساعتی راهه، مامان منو رسوند رفت ی جایی برگشت و اومد دنبالم، موقع برگشت تقریبا ساعت 12 و نیم بود، از یکی ادرس پرسیدیم پسره خیلی مودب جواب داد، اونم ده تفرو رد کردیم تا رسیدیم به اون ظاهرش معقول بود، تا اینکه اخطار بنزین اومد، هی دنبال پمپ بنزین بودیم، یه عده پسر بودن شلواراشون معلوم بود سرباز بودن، مامان گفت شیشهرو بده پایین بپرس پمپ بنزین کجاست، داد زدم پرسیدم، اصلا نه هیچکی جوابی هیچی، با هم صحبت کردنو یکی اومد سمتمون فکر کردم می خواد ادرس بده، همزمان داشت میومد از اون کلاها صورتو میپوشونه رو صورتش داشت می کشید. بعد من اصلا تعجب کردم همینطور که نزدیک تر اومد و دیگه من ترسیدم شیشه رو همزمان داشتم می کشیدم بالا، داد زدم برو مامان، همین که اومد دستگیره ی عقبو بگیره، مامان گاز داد، ینی من هنوز رعشه داره تنم، اون موقع هم که قشنگ تا یه مدت لکنت داشتم. اصلا هنوز ی جوریم، ینی شیشه رو که می کشیدم بالا همش میترسیدم دسمالی بزاره رو صورتم یا چاقو دربیاره، خیلی ترسناک بود