کاش امشب اخرین شبمون باشه، خسته شدم از بس حرف شنیدم تمسخر، ترحم....هر وقت بیرونیم همه نگاهها رومونه. همش ترحم ترحم. دوست ندارم اصلا پیاده جایی بریم.
امروز بیرون بودیم یه اقایی با خنده گفت ما تو یه دونش موندیم شما با دوتا.....
اخه چه لزومی داشت این حرفو بزنی چه لزومی داشت مارو خسته تر کنی. مگه قیافه خسته منو شوهرمو ندیدی. مگه غم نگاهمونو ندیدی. به خدااگه برگردم به قبل سقط می کنم. اخه تو که پول نداری بچه اوردنت چیه. تو که اعصاب نداری چرا نگهشون داشتی.
کی گفته روزیشونو میارن من حتی شیر نداشتم بهشون بدم.از وقتی اومدن جز دوتا ادم عصبی و ناراحت چیزی نزاشتن. میدونم خودخواهی خودم بود نگه داشتمشون . نمیدونستم اینقدر خرج و گرفتاری داره. کاش همین امشب بمیریم .
هر کی هم به قصد کمک اومد یه گندی زد و ... من که نمیبخشم. انگار فقط همه منتظر فرصت بودن.
فقط اومدم دردودل کنم. چون از غم و ناراحتی فکر کنم همین الان خودمو بکشم. فقط دعا کنین سه تامون بمیریم. مرگ همیشه دعای بدی نیست.