از صبح ساعت 6تا الان رفته بود بیرون اینم بگم اولش که اعتیاد داره به تریاک و تو کارگاهش میره میکشه حالا امروز بچه مریض گریه میکرد هرچی زنگ میزدم نمیومد میگفت جوشکار داره برام کار میکنه الان اومد گفتم بچه بگیر تا غذا درارم نگرفتش منم غذا نخورده بودم عصبی بودم بعدش شروع کرد ایراد گرفت از غذا و اینکه چرا بهم زنگ زدی آه این چیه سیب زمینیت نپخته مرغت بی نمک و اینا منم گفتم گفتم غلط کردی گوه خوردی گفتی غذا درست کن بعد رفتم تو خونه اومد دنبالم چون داد زده بود بچه نرفت بغلش گفت تقصیر توهه گفتم این بچه هم چشمت نداره بعد قرار بود منو ببره خونه بابام ول کرد رفت منم گفتم امشب نیا دنبالم نمیام زنگ بابام زدم اومد دنبالم