بچه ها خانواده شوهرم خیلی به من بد کردن یک سال و نیم بود قطع رابطه بودیم انقدر دلم رو شکسته بودن که اصلا هیچ جوری دلم باهاشون صاف نمیشد و نمیتونستم ببخشمشون. امشب رفته بودیم خونه مادربزرگ شوهرم که مریضه عیادت. که چون میدونست مادرشوهرم خیلی دوست داره آشتی کنه بهش زنگ زد گفت بیا اینجا و به ما هم گفت باید وقتی اومد باهاش آشتی کنید....
من دلم سوخت برا مادرشوهرم و هم میخواستم روی مادربزگ شوهرم زمین نندازم و آشتی کردم. حالا یاد کاراش که میفتم میگم کاش آشتی نکرده بودم.
شما بودین چیکار میکردین؟؟
به نظرتون کار درست رو کردم