با یادت سرمستم ، ای نگار آسمانی یادم کن تا هستم ، تو ای امید زندگانی
تا به لب ترانه ، می کشد زبانه ف شور عاشقانه من حال دل می گوید ، با زبان بی زبانی
هر لبخندت با من گوید دل مده به دست غم بنشین با عشق تا گل روید زین شب خزانی
تا که از نگاه تو نور شادی می بارد دل ز مهربانیت شور و شادیها دارد
با تو خزان من بهاران با تو شبم ستاره باران است نور افشانی
چه بخواهی چه نخواهی دل عاشق ره تو پوید به هر نشانی
دل و جان سر مست از شوق نگاه تو همه جا حیرانم دیده به راه تو
که بدین روح افزایی ، زیبایی ، رویایی چون بهشت جاودانی
چه شود گر باز ایی چون نفس باد سحر می رسدم جان دگر دیده کشد سوی تو پر همسفرم شو که می توانی
پر و بالم را با دیدارت کی بگشایی ؟ تب و تابم را با لبخندت کی بنشانی؟