ساعت ۹ بابام رفته بود نمیدونم چجوری شماره بابای دایانو پیدا کرده بود زنگ زده بود که به بچتون بگید دست از سر دختر من برداره دختر من نامزد داره 😢خودمو بکشم یا زوده هنوز این چه وضعیتیه یعنی من ادم نیستم توی دنیا هرچی اون بگه درسته هنوز نباید برای خودم تصمیم بگیرم بخدا خسته شدم هر حرفی اون زده قبول کردم دلیلی نمیشه بخاطر حرف های اون دیگه زندگیمو داغون کنم
ببین کبوتر با کبوتر باز با باز دایان ترنسه بچه دار نمیشی پشیمون هم میشی بعدا نکته یه بعد بابا ...
خوب نمیخوام 😂واسه همین دارم شلوغش میکنم بابای من میتونست یه بچه دیگه بیاره تا نوه داشته باشه دلیل نمیشه چون تک فرزندم هیی بخواد بگه اینکارو کن اون کارو کن