اول از همه بگم من سه ساله ازدواج کردم و تو این سه سال به هیچ عنوان بهم تو نگفتیم و من اصلا شوخی نمیکنم باهاشون و فوق العاده سرسنگینم ...خلاصه صبح رفتیم خونه پدرشوهرم و نشسته بودیم و منم که ۵دقیقه از نشستنم میگذشت گوشی دستم بود و داشتم چت میکردم 😑پدرشوهرم از بیرون اومد و یه نگاه بهم انداخت
توروخدا پست اول كامل بگين ديگهههه
خب
خب
خوب
و یهو بجان مادرم همچین داد زد گفت پاشو ببینم چرا نشستی 🙄منتظری زن من کار کنه خودت پاشو کمک کن
خب بعدش حاجی بابا چی فرمودنآ
چرا همه متنو یه جا تایپ نمیکنید ...
اینطوری برا بچه ها سخته ...
تو رو خدا پیاممو دیدی گزارش بزن صلوات میفرستم برات
همشو بگو مگه جا نمیشه
بیخیال،از گرونی بنزین چه خبر😂
منم کپ کردم و هاج و واج نگاش کردم و از اونجایی که فقط تو خودم میریزم حرصمو قورت دادم بدبخت شوهرم قفل کرده بود منم با حرص رفتم تو اشپز خونه و محکم ملاقه رو از دست مادر شوهرم کشیدم و گفتم
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
50 ثانیه پیش
51 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
