دوستم با پسری که خواستگارم بود ازدواج کرد ...منم رابطم باهاش موند ولی دیگه شوهرشو ندیدم ..ارتباطمون تلفنی بود باهم ...گذشت وگذشت تا این که ماشهر دیگه نقل مکان کردیم ...دقیقا دوستمم ب خاطر کار شوهرش اومد همون شهر ....خواست ارتباطمون بمونه ...خواهرم رفت بیرون دیدش ودوست مشترکمونه دختره...به خواهرم گفت بیا سوار ماشین شو شوهرم برسونتت خواهرمم گفت نه مرسی خودم میرم بعد یهو با تحکم بهش گفته بود نیای قهرم باهات ...ودستش رو تند رها کرده بود ...
البته اینم بگم من فک میکردم دوستم نمیدونه شوهرش خواستگارمه اما اون میدونست وارتباطمون تو دانشگاه با دوستم هر روز بود اما ترم دو وقتی شوهر کرد ترک تحصیل کرد .....وترمای بعد مثلا ترم ۴یا۶میومد دریک یک ساعت منو میدید ومیرفت..
حالا بعد ازقهری ...بعدسه سال زنگ زد ب خواهرم ...
من ب خواهرم گفتم باهاش حرف نزن
خواهرم برعکس باهاش حرف زد واون قسم میخورد من یادم نمیاد اینجور رفتاری کردم ..خواهر منم زود باور ...منم عصبی شدم گفتم بیخود جواب دادی بهش میگفتی بعد سه سال یهو یادت اومد دوستی ب اسم ...داری
حالا جواب خواهرم ...
اشکال نداره چیزی نشده بهش فهموندم شوهرش نیاد خونمون منم ب خواهرم سه بار فهموندنم خودش هم نباید بیاد اما سه بار درجوابم گفت قسم خورد یادش نمیاد ومعذرت اما من باورم نمیشه میدونم برای فضولی میخواد بیاد بیاد چون من با زن داداش دوستم ارتباط دارم ودویتم با زن داداشش قهره میخواد بفهمه چی تو خونه اونا میگذره ....
حالا اینارو بی خیال جواب خواهرم بد جور دلمو شکوند ...بهم گفت تو از این میسوزی زن اون نشدی
ودعوا بالا گرفت و خواهرم پرید بهم با مشت ...خواهر بزرگم هم سیلی زد ب خواهر کوچیکم
من به خاطر خواهر کوچیکم دورانی که بابام فوت شد خیلی هواش داشتم باهمه درافتادم ب خاطر اون ...چرااااااا این جور دلمو شکوند خیلیییییی دلم گرفت ...ب مامانمم گفتم بگی باهاش حرف بزن خونه رو آتیش میزنم ...تا .پریروز سر یه چیز مسخره قهر بودیم ...اما باز من دوستی کردم ...ولی این بار محاله ....
شما خواهرتون این حرفو بتون بگه چکار میکنید ؟؟؟؟