بچه ها من ی خبطی کردم با ی مرد مطلقه ازدواج کردم ک از قضا ی بچه هم داره بچه با ما زندگی میکنه گاهی هم پیش مادرشه مادرشم شاغل و پولدار ولی قرار شده تمام خرج و مخارج بچه رو شوهر من بپردازه از پول شهریه و اسباب بازی و اینا بگیر تا پول یدونه شیر پاکتی
بخدا دلم خونه از دست این زنیکه روانی ب بهونه بچه هزار بار زنگ میزنه ب شوهرم ک منو جز بده حالا بچه خودش گوشی داره ها هی زنگ میزنه ب شوهرم اعصاب منو خورد کرده یبار پیام داده بود رو گوشی شوهرم دلم برات تنگ شد یهویی...یبار پیام داده بود ایشالا بعد من هیچوقت خوشبخت نشی چند بارم شوهرمو دعوت کرده بود ب بهونه بچه ک برن تولد فلانی بماند ک شوهرم یبار ک بامن قهر بود دعوت اونو قبول کرده بود خودشون با بچه رفته بودن تولد شونه ب شونه هم عکس گرفته بودن ک وقتی عکسشون درومد دیدم خون بپا کردم ازون ب بعد جرا نداره بره جایی یا مثلا چند بار زنگ زده بود ب شوهرم از قصد ک من فلان جا گیر کردم بلد نیستم 5ماشینو درارم تو بیا کمک یا اومده بود پیش خونه ما باشگاه ثبت نام کرده بود ک شوهرم سر راه برسونش خونه یعنی حالم ازش بهم خورده چندبار با گوشی شوهرم پیام دادم دس از سر زندگیم بردار برو پی کارت ولی از رو نمیره انقد بچه رو پر کرده بچه ش از همین الان تو رو من وایمیسه حاضرجوابی میکنه ولی من ب احترام اینکه مادر بالا سرش نیست و بچه شوهرمه فقط با خوبی باش رفتار میکنم ولی بچ هرچی دلش میخواد میگ هی میگ بتوچه فلان اعصاب منو بهم ریخته چیکار کنم دارم دیوونه میشم از دست این مادر و این بچه زبون دراز خیلی حساس شدم شوهرمم از قصد میاد تماساشو پاک میکنه ک بگه باش تماس نداشته چیکار کنم