باباشم (به دلایلی)نگهش نداشت مادر شوهرمم باهاش دائم دعواش میشد اونم اومد پیش ما چندین سال زحمتشو کشیدم نمیگم کار مهمی کردم اما واقعا شبایی میشد که چند بار بهش سر میزدم بخاری اتاق خاموش نباشه روشو میکشیدم اون موقع ۷ سالش بود الان ۱۴ سالشه سر هر کلمه درس خوندش چقدر من خودکشی کردم الان شاگرد اوله یه بار نشد بی غذا بمونه حتی وقتی خونه ی مامانم بودم غذاشو آماده میذاشتم میرفتم در تمام این سال ها وقتی حس میکردم پولش کمه خودم بهش میدادم من یه پسر دارم اینقدر به هم وابسته ان که باورتون نمیشه..شاید هفته ای یه بار فقط میره خونه ی مادرشوهرم...حالا سرو کله ی ننش پیدا شده عصری بهم پیام داده مادرش منم اون وقت به تو میگه مامان مسخره ست...بهش نگفتی مامانش نیستی؟من هنوز جوابشو ندادم ولی میخوام یه جواب خوب بهش بگم بفهمه چقدددددر نامرد و نفهمه
چی بگم