من خودم ۱۲ سال با پدر و مادرم توی یه شهرک به فاصله ۲ تا کوچه زندگی میکردیم . وقتی اسباب کشی کردن رفتن داخل شهر خیلی برام سخت بود وقتی با بابام خداحافظی کردم و بابام رفت انگار پشتم خالی شد .
اسباب کشی که حامله هم بودم☹️
یادم نمیاد😑
همین الان که باید سخت ترین لحظه زندگیمو به یاد بیارم
اوایل ازدواج الان خدا رو شکر همه چی خوبه
زندگی کلا سخته، روزهای بیماری پدرم سخت ترین لحظات بود
اون روز که بهم گفتن بچه ت داره سقط میشه
دو شب خیلی خیلی سخت تو زندگیم داشتم
اولین بار شبی که پدرم فوت شد بود
دومیشم شبی که سقط کردم
خوش ب حالت ك لحظه سخت زندگيت اين بوده
آخرین روزی ک شوهرم و دیدم و بهش گفتم طلاق بگیریم، و آخرین لحظه ای ک با گریه برای بار آخر تو چشاش نگاه کردم
بدترین روز عمرم بود
وقتی زمستون باشه اتاق گرم باشه زیر لحاف باشی و هوا هنوز کامل روشن نشده و بیرون برف باریده..اونوقت تو ساعت ۳ خوابیدی و ۶ صبح باید پاشی اماده بشی بری سرکار
روزي كه التماس خدا ميكردم خدايا اين عشق و عاشقي چي بود افتاد تو دامنم، من اهل عشق نيستم، تمومش كن هرجور خودت ميدوني و به صلاحته. اينا رو با هق هق گريه ميگفتم و در اعماق شب
مرگ داداش اجیم ....
اینجوری با این تاپیکا فقط اعصاب بقیه خورد میشه و یاد آور روزهای بد زندگیه..چرا میزنید آخه..گناهه بخدا..چرا درخواست نمیکنید از خوشیاشون بگن😭
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
12 ثانیه پیش
12 ثانیه پیش
13 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
