نمیدونم از کجا شروع کنم و بگم البته اینم بگم دیروز دوباره یاد کاراش افتادم و کلی گریه کردم
بیخیال این که تو بچگی باعث ناراحتی خیلی میشد از جریان مزخرفی ک مامانم دیر سر جشن تکلیف و نداشتن چادر نماز برا گرفتن عکس و... میگذریم اینا چیزی نیستن و بخان واقعا حرص بخورم
همیشه میگفت تو هیچی نمیشی و عقلت کمه وای ک چ روزای منو مسخره میکرد بهم میخندید سر هر جریانی میگفت ن تو عقلت نمیرسه ب
با اینکه دبیرستان رشته ام ریاضی بود و همیشه از هندسه تحلیلی و جبر و حسابان کمترین نمره ای ک می گرفتم 19 بود کلی معلممون بهم افتخار میکرد با اینکه پیش دانشگاهی دوران عقد بودم و خیلی زیاد نمیخوندم ولی نمره هام خیلی خوب بود ودرسای حل کردنی و تحلیلی مثل فیزیک نمره هام زیر 19 نبود اما همیشه مادرم مسخره ام میکرد نمیدونم فازش چی بود همزمان شوهرم و پسر عموی خودم اومدن خواستگاریم و واقعا شوهرم از لحاظ تیپ و قیافه و صد البته اخلاق از پسر عموی خودم بهتر بوداما مامانم گریه میکرد و میگفت پسر عموی خودم رو انانتخاب کنم بگذریم ک خدا خواست و با پافشاری پدرم رضایت خودم شوهرم رو انتخاب کردم ک دهن کل فامیل باز موند خیلیا هنوزم بهم حسادت میکنن واقعا شوهرم تو فامیل از هر لحاظ تک بوده و هست
بچه ها هستین تا بقیه شو بگم دلم سبک بشه