مثلا چیکار میکنن؟
منم از اول مستقل بودم ولی چند وقته خواهرشوهرم اومده اپارتمان ما ی واحد اجاره کرده
ی مدت همش گوشت و‌مرغ و‌گردو‌و‌میوه و‌برنج و خلاصه خوراکی‌میداد دست شوهرم میاورد بالا و از اونور با زبان و سیاست میکشوندش سمت خودد ک اینو به زنت نگو اونو نگو
منم پاشوکوتاه کردم
فضول بخوای مادرشوهر من
بهش رو بدم رنگ شرتمم انتخاب میکنه
ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!
من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 
بااینکه معتقدم ادمامثل هم نیستن،ولی موافق یه جازندگی کردن نیستم
عزیزم دور بودی همینه نزدیکم بودی همین بود
لااقل شهر خودت میموندی درد غربت و تنهایی نداشتی
بعدم اتفاقا دورشدین فقط تو یاریهاشون نیستین والا هرجا بخوان نظری بدن که تلفنی میگن و همسرت چون دوره ازشون اتفاقا نسبت بهشون بیشتر بفکرشونه اونجوری لااقل بدیهاشونم میدید
عزیزم همع مث هم نیستن ،،،
اره دقیقن همین جوریه نزدیک که باشی هراتفاقی بیفته همه از ادم توقع دارن من خواهرشوهرم میگفت نع ادم بایدسمت خانواده خودش خونه بگیره نع شوهرش اصلن تونامزدی برام مهم نبودبعدعروسی سرکوچه مادرشوهرم خونه رهن کردیم مادرشوهرموخدابیامرزه وقتی رفت بیچاره شدم درصورتی که خواهرشوهرم سرزندگیش بود...نکنیداینکاروباخودتون نکنید
توصیه مهمتر اینکه از هول حلیم نپرید تو دیگ.
قبل عروسی چشمتونو رو مشکلات نبندین.
همه سرمایتونو ندید دست شوهر بعد خودتون بشینید کنج خونه.
قبول نکنید که برده باشید و حتی تا یه نونواییم نرید.
زودی بچه‌دار نشید.
حتما حتما سعی کنید مستقل باشید.یه پس اندازی پولی چیزی داشته باشید.
وای گفتی.... من پدر شوهرم طبقه بالاشو مختص شوشوم ساخته بود موقع عروسی شوشو میگفت بریم بالا تا وقتی دس و بالم باز شه من گفتم نه من دوس دارم مستقل شم میخام تو خونم بدون لباس بگردم نمیخام اسیر باشم خلاصه متونس چیزی بگه و قبول کرد حالا بعد چن ماه عروسی هی میگه بابام دلش گرفتس ازمن ک چرا نرفتم بالاسرش زندگی کنم میگه بیا ی مدت بریم تا دلش خوش بشه 😐 منم گفتم ببین خودم میشینم با بابات حرف میزنم اگرنه خودت بهش بگو تو خوشی منو ک ازت دورم دوس داری یا ناراحتیمو وقتی بیام بالا... بنظرم اشتباه محضه باهم زندگی کردن
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 روز پیش
1 روز پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
