اگه تاپیک های قبلیم و خونده باشین تا حدی وارد ماجرای زندگی بعد از ازدواج من میشین.
بعد از دعواهای قبلی من با خواهرام و اشتی ک طولانی مدت بعد داشتیم ،دیروز ک برای خرید لباس عروسیم ک ۲۰ روز دیگه بود، من و خواهر بزرگم و مادرو مادر شوهرم رفتیم یکی از شهرای اطراف. شوهرم بهم زنگ زد و گفت زنگ بزن خونتون ببین اگ بابات خونس من برم شلوارم و بردارم ببرم خیاطی گفتم باشه و ب بابام زنگ زدم، بابامم گفت اره بیاد من خونم جایی هم قرار نیس برم . منم زنگ زدم ب شوهرم و گفتم که برو. بعد از ۱۰ دقیقه پدرم از رو ایوون خونمون ب شوهرم زنگ میزنه ک من دارم میرم دفترم و کلیدو میذارم تو کفش .شوعرمم می گه باشه ولی معلوم نیس من کی بیام شاید دیر تر بیام، بعد از یک ساعت و ربع دیگه شوهرم میره خونمون و و وقتی تو حیاط میرسه میبینه یکی داره از پله های حیاط میاد پایین و تا شوهرم و میبینه فرار میکنه ب پشت خونمون ک باغه.
شوهرمم تا دنبالش میره میبینه نیس. بعد شوهرم میره داخل خونه میبینه لباسای کشوی یکی از اتاقا بیرون ربخته و تو اتاق پدر مادرمم میره میبینه اونجا هم همینطوره و سریع ز میزنه ب من و بعد مامانم ک تو شهر اطراف مشغول انتخاب لباس عروس بودیم، بعد مامانم بهش میگه تو اتاق من و بابا، تو فایل و باز کن ببین طلا هست یا نه ، و اونم این کارو می کنه و میبینه ک نیست. خلاصه به بابامم خبر میدیم و اونم زنگ میزنه ب پلیس . و خلاصه یکی دیگه از خواهرام ک باشوهرش بیرون بود هم میرسن تو خونه ، ولی ما هنوز تو راه بودیم.
که پلیس میاد نیم ساعت میگرده و با یکی از شوهر خواهرام ک دوستش بود هی میره تو اتاق و حرف میزنن. و بعد پلیس میره . ما سر میرسیم می بینم عمومم نشسته و همه ی جوری ب شوهرم نگاه می کنن و هی می گن پلیس گفت دزد خودیه، میگن و دیگه بیشتر قضیه رو باز نکنین و ب کسی تهمت نزنین، و من و شوهرمم ب هرکی مشکوک میشیم هی ب ما میگن تهمت نزنین!!!!!!!!!!! بعد ک اینا میرن و شوهرمم میره من دیدم مادر پدرم یواشکی خرف می زنن و انگار ب شوهر من مشکوکن .قسمشون دادم ک بگن و اونا هم قسمم دادن ک ب شوهرم چیزی نگم .و خلاصه گفتن که پلیس ک داشت می رفت گفت هیچ جا دیگه نگردین ،کار کاره شوهر منه!!!!! وگفت ک این پسر گل میکشه و توهم زده و تو توهم این کارو کرده !!!!!!
من ک شکه شدم و اصلا باور نکردم . بر خلاف قسمی ک خوردم فردا صبحشیعنی امروز به شوهرم و خونوادش جریان و گفتم.اونا هم ک عصبی شده بودن باهم رفتیم پیش رییس اگاهی و اون کفت پلیسای ما دوره دیدن و به هیچ وجه حتی اگ ب کسی مشکوک باشن این حرف و نمیزنن!! و از خودتون کسی این و از قول پلیس بهتون گفته!!!!!!
من ک حرفای پلیسم باور نکردم با کمی دودوتا چهارتا یادم اومد ک موقعی ک برای شوهرم رفته بودیم تحقیقات قبل از ازدواج ،یکی دوتا از دوستای اشغال شوهرم ک رفته بودیم پیششون تحقیق گفته بودن ک گل میکشه!!
و ب حرف پلیس رسیدم ک گفت خونوادتون حتما تو دهن پلیس ما انداخته!!! وگرنه چرا پلیس نگفت حشیش میکشه و چرا مواد دیگه نکفت چرا فقط گفت گل ؟؟؟؟ و به کدوم دلیل ب طور قطعی با نیم ساعت گشتن گفت کار شوهر من بوده؟؟؟؟ در ضمن اون طلا یکیش گردنبندی بود ک مامانم ۲۰ روز دیگه میخواس ب شوهرم سر عروسی بده، و یکیش سرویس مادرم بود، یعنی شوهرم طلای خودش و سرقت میکنه؟؟؟؟؟؟ اگه گل میکشه و توهم میزنه چرا تو این دوسال نزده؟؟؟؟؟ چرا همش برا پدر مادرم کادو میخرید؟؟ چرا اینقد دلسوزه؟؟؟ چرا طلاهایی ک تو اناق من بود و شوهرم خبر داشت ازشو نبرده؟؟؟
و خیلی از خونوادم بدم اومد ، چه این حرف و پلیس زده باشه و اونا باور کرده باشن و چه خودشون تو دهنه پلیس انداخته باشن
منم ی گروه زدم تو تلگرام و ی پیام بلند بالا بهمشون دادم و برا همشون ارزوی مرگ کردم، چون اشکای شوهرم و دیدم ک ب خاطر ابروش چجوری عذاب کشیدیم دو روزه، فقطمنتظرم ک بدبختیشون و ببینم، دورشون و خط کشیدم، زنگ زدیم تالارو ارایشگاه ،... کنسل کردیم، حاضر شدم عروسی هم نگیرم ولی دیگه ریخت خونوادم و هم نبینم.خیر سرشون تحصیل کردن ولی حرفای پلیسی ک نیم ساعت تو خونه گشت و باور کردن ،...و یا دامن زدن بهش