2410
2553
عنوان

دعوا با خانواده ی خودم

2567 بازدید | 25 پست

اگه تاپیک های قبلیم و خون‌ده باشین تا حدی وارد ماجرای زندگی بعد از ازدواج من میشین.

بعد از دعواهای قبلی من با خواهرام ‌و اشتی ک  طولانی مدت بعد داشتیم ،دیروز ک برای خرید لباس عروسیم ک ۲۰ روز دیگه بود، من و خواهر بزرگم و مادرو مادر شوهرم رفتیم یکی از شهرای اطراف. شوهرم بهم زنگ زد و گفت زنگ بزن خونتون ببین اگ بابات خونس من برم شلوارم و بردارم ببرم خیاطی گفتم باشه و ب بابام زنگ زدم، بابامم گفت اره بیاد من خونم جایی هم قرار نیس برم . منم زنگ زدم ب شوهرم و گفتم که برو. بعد از ۱۰ دقیقه پدرم  از رو ایوون خونمون ب شوهرم زنگ میزنه ک من دارم میرم دفترم و کلیدو میذارم تو کفش .شوعرمم می گه باشه ولی معلوم نیس من کی بیام شاید دیر تر بیام، بعد از یک ساعت و ربع دیگه شوهرم میره خونمون و و وقتی تو حیاط میرسه میبینه یکی داره از پله های حیاط میاد پایین و تا شوهرم و میبینه فرار میکنه ب پشت خونمون ک باغه.

شوهرمم تا دنبالش میره میبینه نیس. بعد شوهرم میره داخل خونه میبینه  لباسای کشوی یکی از اتاقا بیرون ربخته و تو اتاق پدر مادرمم میره میبینه اونجا هم همینطوره و سریع ز میزنه ب من و بعد مامانم ک تو شهر اطراف مشغول انتخاب لباس عروس بودیم، بعد مامانم بهش میگه تو اتاق من و بابا، تو فایل و باز کن ببین طلا هست یا نه ، و اونم این کارو می کنه و میبینه ک نیست. خلاصه   به بابامم  خبر میدیم و اونم زنگ میزنه ب پلیس . و خلاصه یکی دیگه از خواهرام ک باشوهرش بیرون بود هم  میرسن تو خونه ، ولی ما هنوز تو راه بودیم.

که پلیس میاد نیم ساعت میگرده و با یکی از شوهر خواهرام ک دوستش بود هی  میره تو اتاق و حرف میزنن. و بعد پلیس میره . ما سر میرسیم می بینم عمومم نشسته و همه ی جوری ب شوهرم نگاه می کنن و هی می گن پلیس گفت دزد خودیه، میگن و دیگه بیشتر قضیه رو باز نکنین و ب کسی تهمت نزنین، و من و شوهرمم ب هرکی مشکوک میشیم هی ب ما میگن تهمت نزنین!!!!!!!!!!! بعد ک اینا میرن و شوهرمم میره من دیدم مادر پدرم یواشکی خرف می زنن و انگار ب شوهر من مشکوکن .قسمشون دادم ک بگن و اونا هم قسمم دادن ک ب شوهرم چیزی نگم .و  خلاصه گفتن که پلیس ک داشت می رفت گفت هیچ جا دیگه نگردین ،کار کاره شوهر منه!!!!! وگفت ک این پسر گل میکشه و توهم زده و تو توهم این کارو کرده !!!!!! 

 من ک شکه شدم و اصلا باور نکردم . بر خلاف قسمی ک خوردم فردا صبحش‌یعنی امروز به شوهرم و خونوادش جریان و گفتم.اونا هم ک عصبی شده بودن باهم رفتیم پیش رییس اگاهی و اون کفت پلیسای ما دوره دیدن و به هیچ وجه حتی اگ ب کسی مشکوک باشن این حرف و نمیزنن!! و از خودتون کسی این و از قول پلیس بهتون گفته!!!!!!

من ک حرفای پلیسم باور نکردم با کمی دودوتا چهارتا یادم اومد ک موقعی ک برای شوهرم رفته بودیم تحقیقات قبل از ازدواج ،یکی دوتا از دوستای اشغال شوهرم ک رفته بودیم پیششون تحقیق گفته بودن ک گل میکشه!! 

و ب حرف پلیس رسیدم ک گفت خونوادتون حتما تو دهن پلیس ما انداخته!!! وگرنه چرا پلیس نگفت حشیش میکشه و چرا مواد دیگه نکفت چرا فقط گفت گل   ؟؟؟؟ و به کدوم دلیل ب طور قطعی با نیم ساعت گشتن گفت کار شوهر من بوده؟؟؟؟ در ضمن اون طلا یکیش گردنبندی بود ک مامانم ۲۰ روز دیگه میخواس ب شوهرم سر عروسی بده، و یکیش سرویس مادرم بود، یعنی شوهرم طلای خودش و سرقت میکنه؟؟؟؟؟؟ اگه گل میکشه و توهم میزنه چرا تو این دوسال نزده؟؟؟؟؟ چرا همش برا پدر مادرم کادو میخرید؟؟ چرا اینقد دلسوزه؟؟؟ چرا طلاهایی ک تو اناق من بود و شوهرم خبر داشت ازشو نبرده؟؟؟

و خیلی از خونوادم بدم اومد ، چه این حرف و پلیس زده باشه و اونا باور کرده باشن و چه خودشون تو دهنه پلیس انداخته باشن 

منم ی گروه زدم تو تلگرام و ی پیام بلند بالا ب‌همشون دادم و برا همشون ارزوی مرگ کردم، چون اشکای شوهرم و دیدم ک ب خاطر ابروش چجوری عذاب کشیدیم دو روزه، فقط‌منتظرم ک بدبختیشون و ببینم، دورشون و خط کشیدم، زنگ زدیم تالارو ارایشگاه ،... کنسل کردیم، حاضر شدم عروسی هم نگیرم ولی دیگه ریخت خونوادم و هم نبینم.خیر سرشون تحصیل کردن ولی حرفای پلیسی ک نیم ساعت تو خونه گشت و باور کردن ،...و یا دامن زدن بهش


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2720

الهی عزیزممم دم عروسیتم این اتفاق افتاد ولی به نظرم باید رو در رو باهاشون بحث میکردی و حسابی شرمندشون میکردی ک با گدشت چندسال به دامادشون اعتماد ندارن اگه اعتماد ندارن اصلا برای پی دختر بهش دادن واقعا ک😑

2714
الهی عزیزممم دم عروسیتم این اتفاق افتاد ولی به نظرم باید رو در رو باهاشون بحث میکردی و حسابی شرمندشو ...

  

اصلا دیگه نمیخوام ریختشون و ببینم 

من ک هربار تو دعواهامون  با خواهرمینا دلم واسه پدر مادرم میسوخت و دوباره سمتشون میرفتم و دوسشوت داشتم ولی اینبار دیگه متنفر شدم

2706
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2712

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

تروخدا

خبسابیل | 6 ثانیه پیش

دعا مناجات

mordq | 42 ثانیه پیش
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز