من بطرز عجیبی صبورم
مثلا بچمجیغ میزنه گریه چیزی پرت میکنه همسرم عصبانی میشه دعوتش میکنه
من تو دلم میگم این فقط ۲ سالشه چی میفهمه هیچ درکی نداره من هر چقدرم عصبانی بشم و دعواش کنم ک نمیفهمه و ساکت نمیشه خودمم اذیت کردم با خودم میگم یکاری کنم ک ساکت شه باید یکاری کنم دعوا و عصبانیت جواب نمیده رو بچه راهش این نیست و... بعد فکر میکنم چطوری باید ساکت شه
تو مسائل خودمم سعی میکنم صبور باشم چند دفعه با چند نفر ب مشکل خوردم خیلی عصبانی داشتم میشدم بعد یهو با خودم گفتم خوب اگه منم جای اون بودم شاید همون کارو میکردم بعدش چ توقعی داشتم باید چ کار کنم؟؟؟
یا مثلا اگه حق با اونا نباشه صحبنت میکنم اگه فایده نداشته باشه میگم باخودم ک این متوجه نمیشه درک نمیکنه بعدش رهاش میکنم و به ش فکر نمیکنم و هیچ جایی ام تو زندگیم براش نمیذارم ن لج بازی اصلا فکر دیگه نمیکنم
بعد اینکه کینه ای هم اصلا نیستم یادم می ره دلگیری هایی ک از اطرافیان داشتم رو بعداز یه مدت ب کلی فراموش میکنم از یادم نمی ره ها ولی چون مدام بهش فکر نمیکنم انگار اصلا وجود نداشته. تا خودشون دوباره شروع نکنن من اوکی هستم.