وقتی داشتیم از خاطرات خاستگاری ها میگفتیم، یاد پسر همسایمون با شلوارک گل گلیش افتادم
راهنمایی بودم لاغر، سیاه، سیبلو، تازه با سیبیل رژ صورتی هم میزدم😷😵😂😂جوش جوشی هم بودم نمیدونم اونموقع از چیم خوشش میومد، همیشه خرید های مامانمو میآورد تا دم در طفلی... هی همه بچه های کوچه میگفتن پژمان دوست داره
انقد پز میدادمممم به همه انگار چ کسی عاشقم بود😂😂😂
بابا بزرگم مریض بود آژانس دیر کرده بود مامانم گفت بریم سر کوچه، منم دیدم پژمان دوستاش تو کوچن هی آروم و با ناز وغمزه مسخررره شبیه خلا راه میرفتم... یهو مامانم داد زد گمشووووو بیا دیگه، گفتم اه مامانی صبر کن آژانس بیاد خب، صدامم نازک کرده بود 😂😂😂😂مامانم برگشت چند قدیمی پسرا با پشت دست زد تو دهنم😑😑😑😑😰😰😰😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂گفت تو دیگه گوه نخور.... وای انقد ضایع شدممممم
پسرا انقد خندیدن
پژمان نامرد هم دیگه گوز حسابم نکرد از اون روز😑😑😑😑😑😑😑😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂