تو تاپیک قبلیم درموردش یه چیزایی گفتم
آدم شکاکیه نه گذاشت برم دانشگاه نه برم سرکار نمیزاره تنها برم بیرون همش میگه خودم میام دنبالت قبلنا میگفت بعد ازدواجمون میزارم بری کار کنی یا بری کلاس ولی چند وقت پیش گفت نمیزارم یا من یا این چیزایی که میخوای بعدش گفتم چرا نمیزاری گفت زن باید تو خونه باشه اگر بیرون باشه میشه زن تو خیابون میگم خب تو از اول میدونستی آرزوی من دانشگاه رفتن و کار کردنه دوست دارم برم کلاسای مختلفی که علاقه دارم مثل نقاشی یا هرچیز دیگه
اصلا آرزوهامو نمیبینه فقط میگه هرچی من میخوام اصلا نمیگه توام آدمی توام دل داری آرزو داری
خیلی دوست داشتم مثل مردای دیگه پشتم باشه اون هلم بده واسه رسیدن به آرزوهام
سه سال صبر کردن به امید خوب شدنش به امید تغییر این عقیده های غلط ولی متأسفانه هیچیش تغییر نکرد که هیچ بدترم شد
حالا چیکار کنم واسه همیشه ولش کنم و بهش فکر نکنم و برم سمت آرزوهام یا اگر برگشت بپذیرمش؟! لطفا راهنماییم کنید