یادم میاد همسایمون سوارش فوت شد
بعدش دخترا ازدواج کردن دوتا و پسرا هم زن گرفتن
عروس دومی باهاشون تو یه حیاط بودش
ولی جدا ...مادر شوهره هم که سرش ب کار خودش بود
کار ب کار عروس نداشت
۴ سال گذشت ...خونشون ۲۰۰متر ویلایی بود ..سه تا اتاق و و یه حال پذیرایی بزرگ داشت ..البته ازین قدیمیا که اتاقا هر کدوم یه در جدا داشتن و تو حیاط باز میشدن
یه روز مادر شوهر رفته بود سر کار تو رستوران ..وقتی ۴ بعد ظهر برگشته بود .دید پسرش و عروسش دیوار کشیدن وسط خونه نصفش کردن .وسایلای مادر شوهره هم اوردن گذاشته بودن تو اون قسمتی که مال خودش بود...گذاشته بودن تو خاک گج ...مادر شوهره وقتی اومد اشک از چشاش میبارید آه کشید .گفت من که هنوز نمردم که سهمتو جدا کردی ..
همون آه زندگی پسرش رو فرستاد رو هوا
طلاق گرفتن .زندگی پسره از هم پاشید ۳ ساله😔