ساعت ۱۲ رسیدن خونمون دیگه شربت تعارف کردم و موقع نهار هم هم عروس آینده حسابی کمکم کرد بچینم ظرفا رو
خلاصه نهار خوردیم و ظرفا هم با عمم شستیم زن داییم و هم عروس خانم هم ظرفا رو کمک کرد اورد ما شستیم
هرچی گفت خب کمک کنم منو عمم گفتیم نه
خلاصه بعدشم نشستیم داییم شروع کرد از خواستگاری رسمی گفتن مامان جونم گفت بذارید یا قبل یا بعد عید
بعد هم یه گردنبند طلا انداختن گردنم بعنوان هدیه و مامانم گفت برید بیرون یکم چرخ بزنید ماهم یه دوساعتی بیرون بودیم و دیگه برگشتیم
اونا هم ساعت هفت رفتن 😂