الان سه ساله با هم زندگی میکنیم و شرایط مالی و همچنین کارش بده، از ساعت ده صبح تا یک و دو شب سرکاره، منم تنها، التماس کردم ، دعوا کردم، با مهربانی گفتم دنبال کار دیگه ای نرفت که نرفت، امشب باز سرش دعوامون شد، بخدا تو زندگیش انگار هیچم، اصلا به فکرم نیست، موندم فردا برم خونه ی بابام یا نه، از طرفی نمیخوام براشون دردسر بشم و از طرفی برام سخته ادامه ی این شرایط