یجورایی بله
از انبلاکی درم آورد پیام داد ک از انبلاک دراوردمت ساعت یک اینطور بود
ازش پرسیدم دستت چطوره گفت به مرحمت شما خوبه
بعد ازش پرسیدم خوبی گفت تو چی فک میکنی؟
بعدش هم بهش گفتم ازت ناراحتم تو بهم گفتی اشغال
گفت تو هم گفتی با پسر میخوام برم بیرون برات کف میزدم ؟
بعدش یکم حرف زدیم اینا گفتش دس رو چیزی میزاری ک نباید بزاری دس رو غیرتم اینا
منم کل صب بیدار بودم سرما هم خورده بودم گفتمش برم بخوابم
ساعت هفت اینطور بهم زنگ زد
فعلا اینیم