پر از ارامش و محبت و مملو از صداقت ... جوری ک فرق نمیکنه توی نور باشه یا توی تاریکی مردمک چشمش تغغیر نمیکنه و یه جورایی خندانه. این برای من عجیبه بعد ها فهمیدم نشونه صداقتش هست.
دلم نمیخواد پیر شدمون رو حس کنم مخصوصا پیر شدن اون. اون قهرمان منه... کسی که اولین بار با هیبت مردانه اش دست به سرم کشید و گونه هایش از شرم دیدار من سرخ شد. کسی که حتی اخم هایش هم از سر مهربانی است و من چه لوس بچه ای بودم و چه بی تاب!
موهاش داره کم کم سفید میشه نمیخوام ببینم.
موهای خودم بیشتر سفید شده اما پذیرش گذر زمان برای همسرم رو نمیتونم بپذیرم... اون باید قهرمان من بمونه. بخاطر اولین هایی ک باهم تجربه کردیم.
بچه ها من دارم میرم خارج از شهر اما خیلی استرس دارم لطفا دعا کنید سالم بریم و بیایم. خودمونم صدقه میدیم شماهم بدید. ممنون