دوروز پیش که شوهرم زد تو صورتم تهدیدش کردم که عروسی خواهرت نمیام و شب محل خدمتم میمونم، یه ساک هم آماده کردم و توش لباسو کفشو... رو برای آرایشگاه برداشتم، اما طوری وانمود کردم که اون ساک،وسایل اقامت یک شبه ی من در محل خدمتمه...پریروز رفتم محل خدمتم، وقتی مدرسه تموم شد و از محل خدمتم رسیدم شهرمون به راننده گفتم منو در گل فروشی که تاج گلمو سفارش دادم پیاده کنه، سریع تاج گلمو گرفتم،البته بزرگ درستش کرده بود، به مرده گفتم این که خیییلی بزرگه، مرده ۴ برابر من هیکل داشت، تاجو گذاشت رو سرشو گفت نه بابا ببینین چه خوشگله! از خنده داشتم میمردم😂🤣 با اون ریشش و اون تاج گل خیییلی مضحک شده بود، اما خندمو کنترل کردمو تاجو گرفتم
نسیم را گفتم،اگر حقیقت خورشید را حجابی هست، همیشه در پسِ هر ابر، آفتابی هست، همیشه پشت دیوار های بلندِ نومیدی،امید هستو افق های بی کران روشن🤩
خواهرشوهرم همه عکساشو تو باغ گرفته بود، بهترین عکاسو فیلمبردار، بعد زمانی که رفتیم تو خونش بهم جلو همه گفت برو یخچالو ببین چیکار کردیم برا خودت تزئین کردن یاد بگیر، درحالیکه همین خانوم موقع خواستگاریش با سینی پلاستیکی به شوهرش چای تعارف کرد، میوه های خواستگاریش همه پلاسیده بودن، شیرینی زنجبیلی خشک و کیک یزدی رو کنار هم چیده بود به عنوان شیرینی...افتضاح بود...من بهش آداب معاشرت یاد دادم، من و خانوادم خیییلی چیزارو بهش یاددادیم، اما دیشب هم زهرشو ریخت... راستی من آتلیه نوبت گرفتم و با شوهرم رفتیم چندتا عکس خوشگل گرفتیم، اما آخر مراسم شوهرم جلوی مهمونا خوردم کرد، دلیلشم برا این بود که از آبجیش خوشگلتر شده بودم و از حرص داشت میترکید،
نسیم را گفتم،اگر حقیقت خورشید را حجابی هست، همیشه در پسِ هر ابر، آفتابی هست، همیشه پشت دیوار های بلندِ نومیدی،امید هستو افق های بی کران روشن🤩
میگفت بد نیست آرایشت...لباستم خوبه...اما وقتی تو آتلیه همه میگفتن چه زیبا شدی داشت میمرد از حرص...چشماش عییین دوتا کاسه خون شده بود اما نمیدونست چیکار کنه که اذیتم کنه، تا اینکه آخر مراسم دیدم داره گلای طبیعی رو سفره رو جمع میکنه، منم برا خوبی گفتم اون گلا رو شما نباید جمع کنین، منطورم این بود که این کار کارگراست ک نباید شان خودشو بیاره پایین، یهو جلو مادرشوهر،خواهرشوهرا، پدرشوهرشوهر آبجیش و جاریامو برادرشوهرم به سمتم حمله کرد و داد زد که اینا مال عروس داماده باید بره خونشون، به تو چه ربطی داره، همه داشتن نگاه میکردن، منم با بغضی که تو گلوم بود گفتم شما حق ندارین شخصیت منو خورد کنین، هرچند که این رفتارا شخصیت خانوادگی خود آدما کم میکنه...آبروم رفت...لحنش بسیاااار زشت بود، ب
نسیم را گفتم،اگر حقیقت خورشید را حجابی هست، همیشه در پسِ هر ابر، آفتابی هست، همیشه پشت دیوار های بلندِ نومیدی،امید هستو افق های بی کران روشن🤩
بعدشم که رسیدیم خونمون بهش گفتم لباسام خوشگله؟! خوشگل شدم، درجواب گفت استون داری؟! گفتم برای چی؟ گفت برا آبجیم میخوام، گفتم اون که ناخوناش مصنوعیه...گفت نه میخوام ببرم، گفتم ندارم(یعنی داشتم ولی نمیخواستم بدم) سریع رفت براش استون گرفت و برد و هیییچ توجهی بهم نکرد، اونهمه آدم دورو بر خواهرش بودن اما انگار شوهر من باید خوشو پیش مرگ خانوادش بکنه...اما در مجموع ازین که واقعا عالی شده بودم و آتلیه هم رفتیم خیییییلی خییییلی خوشحالم😊😍☺ دست همتون درد نکنه😘😘😘 تو ذوقم نزنین،با جزئیات تعریف کردم چون نی نی سایتیا گفتن بعد از مراسم بیا تعریف کن🤗🤩
نسیم را گفتم،اگر حقیقت خورشید را حجابی هست، همیشه در پسِ هر ابر، آفتابی هست، همیشه پشت دیوار های بلندِ نومیدی،امید هستو افق های بی کران روشن🤩