منکه اون موقع ها همش موقع امتحاناتم میومدن خونمون میموندن یعنی با چ عذابی درس میخوندم😬
با هم تو یه ساختمونین؟
بچه ها عاشق خونه مامان بزرگ بابابززگاشونن من بچه بودم عشقم این بود برم خونه مادربزرگم بمونم چقد خوش می‌گذشت بهمون.
وای برا ماهم اینجوری طبقه بالان میبینی خوابشون نمی‌بره عروسیمون میاره میکوبونه رو سر مامانم میگه آه خوابمو خراب کرد داداش بی عقلمم هیچی نمیگه بیچاره مامانم شام و نهارم که مامانم میپزه کلا اونا عشق و حال میکنن و از نداشتن شعور و عقل فقط مامانم زجر میکشه متاسفانه کسی هم نمیزاره من بهشون چیزی بگم
خوب خیلی راحت به مادرشون بگو بچه هارو کنترل کن هی نیان برن ما ارامش احتیاج داریم
مامانت باید یه چیزی بگه.اصلا نمیتونم تصور کنم بچه تو همسایگیمون زندگی کنه چ برسه بیاد و بره
نه عزیزم جدا اما من برام جای تعجب داره زن‌داداشم پرستاره و اینکه چطوری با این‌همه خستگی انقد میاد ،و از این عصبانی میشم که داداشم دلش میخواد بره باشگاه خودش همه جا میره باشگاه تفریح‌اما این اجازرو به داداشم نمیده واس اینکه خونه اینو اون پلاس باشه
من آخر هفته ها که مدرسه نداشتم میموندم تابستونا هم یه هفته گاهی دو هفته کامل میموندم. مادربزرگم خودش به مامانم اصرار میکرد بمونم خاله ها و دایی هامم عاشق ما بودن و از دستمون خسته نمیشدن البته ماهم شیطون بودیما ولی خیلی دوس داشتن پیششون باشیم اوناهم بچه بودن دوس داشتن پیش مادربزرگ پدربزرگ شون بمونن واسه همین مارو درک میکردن
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
2 ثانیه پیش
3 ثانیه پیش
3 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
