2726

بچه ها باورتون میشه!!!

دیروز جاریمو بعد مدت ها دیدم انقدر لاغر شده بود از خواهر شوهرم پرسیدم چطور انقدر لاغر شده، بهم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم گرفته، من که از کافه بازار دانلود کردم و شروع کردم لینکشو میزارم شمام شروع کنید تا الان که راضی بودم.

جای خالی را پرکنیم؟ 🤔

ای وای از اون روز که سنگم طلا شه..... کسی چه می داندشاید همین لحظه زنی برای مرد سیاستمدارش می رقصد،یا پیانو می زندو آواز می خواندوجلوی جنگ جهانی بعدی را می گیرد.کسی چه می داند،شاید تنها شرط معشوقه ی هیتلربه خاک وخون کشیدن دنیا بود                                                   کسی سر از کار زن ها در نمی آورد،با سکوتشان شعر می خوانند،با لبهایشان قطعنامه صادر می کنندباموهایشان جنگ می طلبند , باچشم هایشان صلح! کسی چه می داندشاید آخرین بازمانده ی دنیا زنی باشدکه با شیطان تانگو می رقصد ...💙💙#سیاوش_شمشیری
2728

••• زن که باشی ؛ •••


اگریک شب را از سردرد یا ناراحتی تاصبح بیدار ماندی

کمی شرایط سخت است...

مثلا بعدازساعتهایِ بی خوابی و کِسالتت نزدیک ظهر چشمانت گرمِ خواب می شود

اما میانِ خواب و بیداری یادت می افتد لباس ها را نشُسته ای ، با زحمت چشمانت را باز میکنی و رویِ پا می ایستی ، لباسها را می شویی و همانطور که کنارِ ماشینِ لباسشویی ایستاده ای و باهمان چشمانِ خمارِ نیمه بازت به چرخش لباس ها خیره شده ای یادت می افتد باید برایِ شام فکری کنی

به سمت آشپزخانه می روی ... درب یخچال را باز میکنی خمیازه ای می کشی ، مواد اولیه ای که برای پختن غذای مورد علاقه ی همسر یا فرزندت لازم است بر میداری ، باهمان حالت خواب آلود مشغول تدارک خوراکی برای شام میشوی...

در این مرحله از شدت خواب و خستگی، چشمانت تارمیبیند وهرچند دقیقه یک بار باید اشک هایِ بی خوابی ات را پاک کنی تا بهتر ببینی که داری چه می کنی ، مبادا نمکِ غذایت کم یا زیاد شود !

قابلمه را روی اجاق میگذاری، درحینِ روشن کردنِ شعله هایِ اجاق ، در دلت می گویی ؛ میتوانم شعله را کم کنم و کمی دراز بکشم ، تا سردرد و بی خوابی ام قدری التیام یابد ...

اما گرد و غبارِ روی پیشخوان ، توجهت را جلب می کند ،

دستمالی به دست می گیری تا همه جارا تمیزکنی ... حینِ گردگیری، یادت می فتد که باید جارو هم بکشی ...! شاید بعد از آن بشود کمی بخوابی ...

گردگیری تمام میشود ... باهمان حالتِ خواب آلود و بی حال و بی رمق به سراغ جارو میروی

روشنش میکنی وبه هرجان کندنی هم شده تمام خانه را مرتب میکنی ...

درحالتی که به سختی روی پایت ایستاده ای، تمام اطراف را براندازی می کنی ... پیش خودت می گویی کارها تمام شد ... با لبخندِ رضایتی در اوجِ خستگی می روی روی مبل تا کمی دراز بکشی ...

ناگهان صدای زنگِ در ، مانع از بستنِ پلک هایت می شود ... فرزندت از مدرسه برگشته است...  باید غذایش را گرم کنی و بعد هم بالای سرش بنشینی تا  مبادا تکالیفش را اشتباه انجام دهد ... حواست هم باید باشد که ازخستگی ، بی حوصله نباشی ...

مهم نیست چقدر خسته ای و چقدر خوابت می آید ...

مهم نیست دیشب را نخوابیده ای ...

حتی سردرد یا احتمالِ بیمار شدنت هم مهم نیست...

همسر و فرزندت ،نیاز به رسیدگی و آرامش دارند!


••این فقط یک سکانس خیلی خیلی کوتاه از زندگی یک زن بود

زن که باشی؛برای خودت زندگی نمی کنی ...

زن بودن سخت است ...

مادر بودن،خیلی سخت تر ...!••


2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
2730