مرگ و زندگي قابل پيش بيني نيست
باباي من سالم بود اصلا فكر مردن رو نميكرد هيچ مشكلي نداشت پاش ناراحت بود اونم با عمل حل بود منتها بيمارستاناي ايران و دكتراش رو قبول نداشت ميترسيد به كشتن بدنش برا همين زير بار نميرفت اخر هم همون بيمارستانا و دكترا باعث … شدن از هر جي كه ميترسيد سرش اومد
با پاي خودش رفت داخل فرداش كله پاش كردن
در عوض يكي ديگه انواع اقسام مريضيا رو داره خدا دور بكنه حركت هم نداره پوشكيه كلا كلكسيونه و همش هم ميگه دارم ميميرم و اينم وصيت من و پس چرا نميميرم و از اين حرفا ولي سر و مر و گنده نشسته سرجاش
فكرم نكنه حالا حالا ها رفتني باشه
به دلت بد راه نده منتها از فرصت استفاده كن و كلي وقت بگذرون باهاش تا قبل اينكه دير بشه و حسرتش بمونه