تا حالا نمیخواستم قبول کنم و همش فرار میکردم از اینکه بگم این جوری ام. اما اینجا کسی نمیشناسه... 28 سالمه تا لنگ ظهر خوابم، غذا پختن و ظرف شستن و همه چی با مامانمه. تا این سن نه هیچی یاد گرفتم نه کاری کردم. با مامانم تنها زندگی میکنیم و رفت و امد صفر، واسه همین تنبل و لوس و حساس و احمق بار اومدم... از طرفی هم دارم دیونه میشم از فکر اینکه چه ادم بی مصرف و بیخودی ام... تا الان پیش خودم میگفتم مملکت بیکاریه و پارتی میخواد و پول میخواد و پدر بالا سرم نبوده و فلان، اما الان دیگه دارم اعتراف میکنم به تنبلی و لوسی... یه چند روز رفتم فروشندگی،چون صاحب فروشگاه بهم گفت خدا خفت کنه با این کار کردنت و گفت چایی درست کن با گریه اومدم بیرون. نه واسه تنبلیش واسه حساس و لوس بودنم...