2726
عنوان

یاد یه چیزی افتادم

132 بازدید | 9 پست

چندسال پیش یه زن و شوهر تازه ازدواج کرده بودن اومدن طبقه بالای ما هرشب تا ساعت سه نصف شب جیغ و داد و اینا توساختمون از خونشون میومد مرده هیکلش مثل غول بود زنه هم کوچولو بود همسایه ها یه شب رفتن درخونشون که چی شده ماهم رفتیم بعد زنش گریه کنان اومد از بغلش شوهرش فرار کرد تو راه پله تمام بدنش کبود بود با یه تیشرت داد زد که شوهرم منو اجبار به رابطه ی مق عدی میکنه و میگه دوست دارم با دوستمم باشی حالا دختره اون موقع ۱۶رو به زور داشت شوهرشم پیر بود تقریباسی و خورده ای هیچوقت نفهمیدم چرا با اون ازدواج کرده چند وقت گذشتو دوباره صداشون شروع شد ایندفعه بنزین ریخته بود رو خودش که خودشو آتیش بزنه شوهره هم خونه بود میگفت زنم خرابه من مشکلی ندارم از ساختمون ما رفتن و  چند وقت بعد مچ زنرو تو خونه با دوسپرش گرفتن شوهرش تو پله بوده پسره میفهمه میاد از بهار خواب فرار بکنه میفته و مغزش میترکه

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!😥

 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷

2728

حتما به زور شوهرش داده بودن و دلش پيش كسي ديگه بوده

گرنگهدار من آن است که من میدانم شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد😍😍میشه واسه سلامتی کوچولوم یه صلوات بفرستی😍😍خدا ازم گرفتش بعد چهارسال انتظار واسه ارامش دلم دعا کنید😔امیدم از خدا قطع نشده منتظر اتفاقای خوبم🙏 دخترم ارامش زندگیم خدایا شکرت😍

بعضی ها چه زندگی کثیفی دارن 

خدا رو شکر خدا یه زندگی خوب به من داده

بگذار مسخره کنند چادرت را .سیاه بودنش را. چهره بدون آرایشت را.می ارزد به یک لبخند مهدی فاطمه(عج)🥲
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
2730
پربازدیدترین تاپیک های امروز