امشب رفتیم خونه مامان عوضیش هرچی از دهنش دراومد به من گفت شوهرم حتی یه کلمه هم ازم دفاع نکرد پاشدم اومدم بیرون بهش گفتم دنبالم نیا اما گوش نکرد به حدی عصبیم کرده بودن که بدو بدو رفتم سمت خیابون میخاستم خودمو بندازم جلو ماشینا شوهرم اومد دستمو گرف پرتم کرد محکم افتادم رو شکمم بهم گفت اگه میخوای خودتو بکشی بگومن اینکارو میکنم واست...الان فقط نگران بچمم نکنه اتفاقی واسش افتاده باشه
من ریخته ام در رگ تو شیره ی جان ♥ هی چرخ بزن درمن و دل را بتکان ♥ این هم نفسی چه حس و حالی دارد ♥ درپیکر من دوقلب دارد ضربان💕💕
عزیزم قصه نخور ان شالله که چیزی نشده منم اوایل مثل شما بودم بی زبون میشدم و بعد حرص میخوردم ولی الان تصمیم گرفتم خودم جواب همه شون را بدم و منتظر کسی نباشم ازم دفاع کنه.
پارسال بچه من بدنیا اومد خدا میدونه ک قبل از اون چقد اذیتم کردن خانواده شوهرم مخصوصا مادرشوهرم.هی شوهرمو پر میکردن و دعوا. الان خدارو شکر بعد بچم اثرشون خیلی کمتر شده شوهرم تنهام میره میاد پرم میکنن ولی دیگه مث سابق نیس هی دعوا بندازه اخم کنه تامیاد خونه بچمو شیرین کاریاشو میبینه یادش میره و اصلازیادم وقت نمیکنه مث سابق بره خونه مادرش .چون سرگرم بچس.
غصه نخور عزیزم. یمدتم تحمل کن انشاالله شمام بعدتولد نی نیت مث من ب آرامش و آسایش میرسی تو زندگیت.نمیگم الان اذیتاشون نیستا ولی خیییلی کمتره.خودم ک واقعا باورم نمیشد یروزی انقد جمعشون کنم خانواده شوهرو.😅
مادرشوهرت خوب میدونه آخرای حکمرانیشه واسه همین تمام زورشو میزنه. بیخیال خودشونو حرفاشون باش و بخودت و بچت فک کن فقط. حتی ب کارا و حرفای شوهرتم زیاد اهمیت نده.چیزیم گفتن ک بهت برخورد خودت جوابشونو بده.
منم اوایل جواب نمیدادم اما الان جوابشونو میدم و ب شوهرمم هیش موضوعو نمیگم خیلی وقتا.