چهارپنج ماهه خونشون نرفتم دیگه عادت کردیم و عادت کردن،،،
الان مجبوری مادربزرگم فوت کرده،،همسرم شب نبودگفتم پول آژانس ندم،،شب خونه پدرم موندم کع فردا صبح باهاشون برم خاکسپاری،
ولی انگار اومدم زندون،،پشیمون شدم مثل چی،،،
خواهرم یه بار به دخترم میگه برو بخواب خسته شدیم،،مامانم یه بار میگه شیرینی نریز تو خونه،،،کلا حس بدی دارم،،،کاش نمیومدم،،،،
کاش برم خونم پشت سرم رو نگاه نکنم تا عید مجبوری که دوباره برم خونشون