مادر من اولا خیلییی بی محبته محبت کلامی اصلا ب بچه هاش نمیکنه
دوم اصلا ی حسی ب بچه نمیده ک بابا بود و نبود تو تو این خونه مهمه
فقط فکر مادرش داداشاش هاش خواهرشه همین ینی برا همه مادره و مشکلاتشونو رسیدگی میکنه جز ما دوتا دختر
سوم کلا بیخیاله بچم کی رفت کجا رفت کی اومد اصلا ازش توصیح نمیخواد نیم ساعت چرا دیر کردی
سوم گوشی از صبح تا شب دست خواهرمه نمیگیره ازش فقط غر میزنه دعوا میکنه در حالیکه اگه ی قانون بزاره گوشی دوساعت حق داری دستت باشه بعد دو ساعت بگیره ازش ولی ن خواهر من صب تا شب گوشی دستشع
چهارم انتطار داره کل خونه رو خواهرمو من تمیز کنیم بابا ما نبودیم تو چ میکردی میره خونه ی مادربزرگمو تمیز میکنه عدا میپزه بچه های داداشاشو نگه میداره خواهرش هر سفارشی بکنه از راه دووور انجام میده ب ما ک میرسه خسته میشه انتطار داره خواهرم کل خونه رو تمیز کنه و میگه این وظیفشه ی تشکر ی محبت کلامی خشکو خالی نمیکنه خواهر منم از حرصش هیچ کاری تو خونه نمیکنه داءم با دیگه سر جنگ دارن بخدا ی هفته اومده بود خونه ی من یکم باهاش حرف زدم یکم بهش محبت کردم از این رو ب اون رو شده بود تا میومد موبایل دستش بگیره میگفتم موبایلو بزا زمین برا من حرف بزن تو اومدی مهمونی منو از تنهایی در بیاری ی هفته اومدی ببینمت ن اینکه اون گوشی دستت باشه با من حرف میزد از دوستاش مدرسه مد لباس منم با هیجان گوش میدادم اصلا گوشی یادش نیوفتاد عصرا یکی دوساعت کاریش نداشتم هر روز ازش نطر میخواستم نهار چی درس کنم برات چی دوس داری میگف فرقی نمیکنه میگفتم نههه چرا فرقی نمیکنه فلان چیزو فقط ب خاطر تو درس میکنم ی کار ازش میخواستم اونم محترمانه میشه جارو بکشی میشه فلان جارو دستمال بکشی میشه طرفای صبحونه رو تو بشوری گفتم ک اونم محترمانه اون یکی از این کارا ن همش بعدشم کلی تعریف و تشکر ولی مادر من همش عر میزنه عر میزنه عر میزنه ی تشکر خشکو خالی نمیکنه بخدا مادرم میگفت از وقتی از خونه ی تو برگشته کلی عوص شده اتاقشو خودش مرتب میکنه طرف فلان وعده رو میشوره ولی بعد ی مدت ول کرد گفتم چرا دیگه اینکارو نمیکنی گف ابجی اینا همش از صب تا شب انتطار دارن من کار کنم مامانم ک همش میاد میگه خستم خستم ی تشکرم نمیکنن از ادم همش انتطار دارن منم کلا کار نمیکنم میگم بزا حداقل کار نکنم عر بزنه دیدم واقعا حق با اونه