من ايران زندگي ميكردم ٢٠ سال البته الانم تو ٢١ سالم و ٦ ٨ ماهه كه ايرانو ول كردم
وقتي ايران بودم مجرد بودم به خودم ميرسيدم
وقتي ميرفتم بيرون كلي عكسو كارايه باحال
دلم ميگرفت دوستامو مهمون ميكردم با تور ميرفتيم شمال
خيلي اهل گشتو گذار بودم
ناخونامو مرتب كنم موهامو اكستيسن كنم
و هر جند وقت مژه بكارم پرسينگ و اين حرفا
سركار ميرفتم دوستايه خوب رستورانايه خوب
كلا خيلي رو مد زندگي ميكرددم( اينارو نميكم كه بكم خيلي عالي بودم نه يه ادم معمولي كه به خودش ميرسيد) سرزنده و شاداب بودم
ولي از وقتي كه ازدواج كردم
تغير كردم حس ميكنم يه مرده هستم نه ديكه ارايش ميكنم
نه به پوستم ميرسم ناخونام كه همش ميجوام از بس كه استرس و مشكلات دارم
اينجا زن نميتونه از خونه بره بيرون
نميتونه دوستي داشته باشه باهاش بره رستوران گردي
نه تو خونه شيك ميكنم
كلي لباس دارم كه همش گوشه كمده جايي نميرم كه بپوشمشون
شوهرم اصلا نميفهمه منو
جورين كه فكر ميكنن وظيفه زن خدمت به خونواده شوهره و شوهرم ميدونست من تو ايران نازو نعمت بودم ولي جوري وانمود ميكنه انگار خيلي زندگي خوبي برام درست كرده