من فقط بهش اخم کردم و گفتم نباید بقیه ی بچه ها رو اذیت کنی و دخترم رو بغل کردم و رفتم طبقه بالا.
دخترم رفت توی استخر توپ. یهو دیدم بدو بدو اومده و دنبال دخترم میگرده (خانه بازیش خیلی خلوت بود)
تا دید توی استخرتوپه اومد و پرید و توپا رو با تمام زور میزد توی سر و صورت دختر من. و باز گریه اش رو دراورد. منم سریع رفتم و دخترم رو دراوردم و این دفعه دعواش کردم و گفتم یه بار دیگه اذیتش کنی به مامانت میگم