1:اول خودم وقتی ابتدایی بودم تازه مبل خریده بودیم احساس میکردم ما دیگ ب جرگه باکلاسان پیوستیم.همه هم باید خبردار بشن از این اتفاق میمون. چند روز در میون تو باشگاه ی جا مو میگرفتم تا آزم میپرسیدن چی شده میگفتم پام خورد ب مبلامون آه اه
2:هنوزم وقتی خانواده خودم یا شخص شوهرم برام کادوی چیزی بگیرن تا ب اطلاع جاریاتم نرسونم تنگی نفس میگیرم
3:آخرین مورد ک خودم ب خودم نهیب زدم ک وای من چقد چیپم. از شرکت همسر دعوت کرده بودن واسه اینک ب همه نشون بدم شوهرم چقد ذوسم داره و نازمو میکشه جلوی همکاراش با لحن لوسی گفتم علی جونننی خسته شدم بررررریم
وای چرا من انقد......اخه